پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

دختر خوش قدم من

دختر خانم مامان!  امروز 40 روزت شده و مامان خوشحاله که تو این هوای سرد خدارو شکر 40روز آغازین زندگی قشنگتو با صحت کامل پشت سر گذاشتی. امروز واسه مراقبت شما با بابائی و خاله زهرا میریم درمونگاه مامان ملیحه. امیدوارم تونسته باشم خوب ازت مراقبت کرده باشم و رشد خوبی کرده باشی. آخه خودت که میدونی شیر مامانی خیلی کفاف شمک گرسنه شمارو نمی کنه ومن خیلی دوست ندارم با شیرخشک سیرت کنم. راستی! دیشب تولد خاله زهرا بود. دائی مرتضی هم خاله رو خونه مامان جون با یک جشن تولد سورپرایز کرد. شما هم خیلی خانم بودی و مامانو مثل همیشه اذیت نکردی. ظاهرا پاقدم شما واسه خاله زهرا و دائی مرتضی خیلی خوب بوده. چون با آمدن شما اونا صاحب خونه شدن. البت...
9 دی 1392

دلتنگي خاله

خاله دو روزه که افتاده تو خونه مامان جون اینا. دو روزه ندیدمت نفسم، دلم برات یه ذره شده. واسه اینکه خدای نکرده سرما نخوری جرات نمی کنم بیام ببینمت ولی اینو بدون که خیلی دوستت دارم و برای دیدنت لحظه شماری میکنم. محمدمهدی هم از نصفه شب تب کرده و افتاده. بدجوری هممون سرماخوردیم. بابا مهدی، خاله فاطمه، زهرا، امیرمحمد، دایی جلال،دایی مرتضی، مامان جون، محمدمهدی و من. همه آنفولانزا گرفتیم. همه از دیدن گل روت محرومیم.  ما همه در تلاشیم که زودتر خوب بشیم تا بیایم پیشت............. دیانا جونم واسه همه ما خیلی خیلی عزیزی ...
2 دی 1392

شب یلدای1392

شب یلدای امسال خونه بابا جون امیر بودی. خاله ها کنارت نبودن ، اما مامان و بابای مهربونت کنار شما بودن و شمارو با جون و دل آماده کردن و بردن به مهمونی شب یلدا. مامانت میگفت که خیلی خانم بودی. اصلا گریه نکردی و راحت خوابیده بودی..... دخمل ما دردری شده. عاشق بیرون رفتنه. وقتی جایی میریم اصلا بیقراری نمیکنه. ولی وقتی میخوایم لباساشو عوض کنیم یه کوچولو گریه میکنه. دیانا میگه اصلا به من دست نزنین.... بذارین من راحت باشم ....... ای جون خاله، عمر خاله،نفس خاله، خاله عاشقتههههههههههههههههههههههه          یلدات مبارک عسلی    به صد یلدا الهی زند...
1 دی 1392

عسل خاله، یک ماهگیت مبارک.

۳0 روزه که یه دختر خوشگل کنار مامان و بابای مهربونش داره نفس میکشه و زندگی میکنه. بله دیانای ناز خاله امروز یک ماهه شده........  فردا شب، شب یلداست و دخترگلمون درست یک شب مونده به شب چله یک ماهه شد و ما هم یک کیک هندونه به مناسبت اولین ماهگردت خریدیم و همه دور هم برات یه جشن کوچولو گرفتیم. دایی سعید اینا هم توی اولین ماهگردت کنار شما بودن. شب خیلی قشنگی بود. خیال مامانت راحت شد که یک ماهه شدی و داری قوی میشی. خداروشکر که داری روز به روز بزرگ میشی. امیدوارم همیشه سلامت باشی دخترگل.......... به امیدخدا دومین ماهگردت رو به زودی جشن خواهیم گرفت.      جيگرهاي ما از چپ به راست:ديانا، آرش، محمدم...
1 دی 1392